امیدوار

متن مرتبط با «چرا از شیطان رجیم به خدا پناه می بریم» در سایت امیدوار نوشته شده است

گرگ نازک نارنجی

  • صدایی ناآشنا از وسط جنگل به گوش می رسید. این صدا توجه مینو را جلب کرده بود، این دختر در همان نزدیکی، کنار جنگل، با خانواده پرجمعیتش، زندگی می کرد. مینو برای پیدا کردن صاحب صدا وارد جنگل شد و در میان درختان دنبال صدا گشت تا به گرگی رسید که پشت درختی تنومند قایم شده و کمی از دمش پیدا بود. مینو گفت :" وااای، حالا چه کار کنم؟! کمی به عقب برگشت، گرگ متوجه او شد و سریع دمش را هم، قایم کرد و دیگر هیچ صدایی نیامد.مینو گفت :" هان!" اوه ببخشید خلوتت رو به هم زدم، فقط می خواستم بدونم این گریه برای چیه؟"گرگ به آهستگی گفت :" اگه جوابت رو بدم، قول می دی فرار نکنی؟" مینو گفت :" قول میدم." گرگ گفت :" اسمم شلیه، بچه ها از من می ترسن. البته بهشون حق میدم. من توی خیلی از داستان ها بازیگر بودم. مثل شنل قرمزی، چوپان دروغگو و ..." مینو گفت :" خب، چر اینقدر بدجنس؟"شلی گفت :" چون پول خوبی می دادند." مینو گفت :" پس تو خودخواه هم هستی." شلی گفت :" اوووو...نه، خب زندگی خرج داره. البته نمی خواستم کسی رو آزار بدم.اصلا تقصیر نویسنده هاشونه." شلی همه اش با دمش بزی می کرد و باز غصه دار شد. ادامه داد :" مثل بقیه تنهان بذار، به این وضع عاذت کردم. خب باید چه کار کنم. همونایی که روزی اوج و هیجان داستان هاشون با من معنی پیدا می کرد، حالا بازنشسته ام کردن. دوست داشتم معروف باشم و با دیگران حرف بزنم. فقط همین!" مینو گفت :" متاسفم. این روزها چه کار می کنی؟" شلی گفت :" بیکار بیکارم نیستم، آشپزی می کنم، غذاها عالیه، کوفته قلقلی، آبگوشت ..." مینو گفت :" پس چه قدر هنرمندی." شلی گفت :" توه کجاش رو دیدی."اومد حرکات موزون دربیاره که دمش گیر کرد زیر پاش و قل خورد روی زمین. مینو نتوانست جلوی خنده اش را بگیرد. ان, ...ادامه مطلب

  • از کوزه همان تراود که در اوست

  • انسان به منزله کوزه ای است که هرچه در کوزه وجودش هست، همان از دیواره ها یعنی از دست و پا و چشم و زبان و سایر اعضایش تراوش می کند...این سخنی غلط است از کسانی که عملشان مکدر ( زشت و ناپسند ) است و می گویند دل ما صاف است. ( از دل صاف، عمل صحیح و پسندیده صادر می شود)منبع : یادداشت های استاد مطهری، ج 14 ، ص 253منیع : کانال تلویزیونی سمت خدا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تربیت او را خود به عهده گیرم

  • خداوند عز و جل فرماید : هرگاه دل بنده ام را بنگرم و دریابم که از روی اخلاص و برای خشنودی من طاعتم را به جا می آورد، اصلاح و تربیت او را خود به عهده گیرم.منبع : مانال تلویزیونی سمت خدا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • متعهد به اسلام باشند

  • امام خمینی (ره) : در انتخابات، مردم را توجه بدهید به اینکه شما می خواهید اسلام را حفظ کنید، باید منتخبین شما اشخاصی باشند که توجه به اسلام داشته باشند، متعهد به اسلام باشند، بازیگر نباشند، به شرق و غرب توجه نداشته باشند.منبع : صحیفه امام، ج 18 ، ص : 173منبع : کانال تلویزیونی سمت خدا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • الان در بهشبید

  • در جلسه ای در حضور امام صادق (ع) شخصی چنین دعا کرد : خدایا! ما را به بهشت داخل کن.امام فرمودند : چه دعایی کردی؟گفت : دعای بدی نکردم؛ حضرت فرمودند : شما همین الآن در بهشت هستید. دعا کنید خدا شما را از بهشت بیرون نکند.بهشت همان اقرار به امامت ما است!منبع : بحارالانوار، جلد 65 ، صفحه 102منبع : کانال تلویزیونی سمت خدا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقتی قولی به همسرتان می دهید...

  • از نکات مهمی که بخصوص مردان باید به آن توجه داشته باشند خوش قولی و وفای به عهد است. وقتی قولی به همسرتان می دهید همه جوانبش را در نظر بگیرید. گاهی قول خرید می دهیم و موقع خرید که می رسد می گوییم نمی توانم یا وقت ندارم. این کار اثر بسیار بدی بر جای می گذارد و برچسب بدعهدی به شما زده می شود.منبع : کانال تلویزیونی سمت خدا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به دنبال کتاب خودم ( قسمت آخر)

  • فصل چهارم : گامی برای رفتنفصل پنجم : رسیدن پایان ندارد.پر از شور و شعف شده بودم؛ آن چه را دنبالش می گشتم، داشتم می دیدم. کتاب را بستم و آن را محکم به سینه چسباندم. چشمانم را هم بستم، می خواستم با تمام وجود نفس بکشم. دستی به صورتم خورد، نه، دسته گل کاغذی بود.به خودم آمدم :« هان چی؟»دخترک بود!« آهای عجله کن؛ الان اتوبوس می ره، جا می مونی!»پس! من! آن جا! سجاده؟ دریا!؟ رنگین کمان!؟ پروانه ها!؟بلند گفتم :« مر...وا...ریدها!؟»همان جا، همان بساط گل..کتاب فروشی و همان دخترک گفت :« نگران نباش! می دم مادربزرگ اونا رو دوباره نخ بکشه!»سرش پایین بود، داشت مرواریدها را دانه دانه از میان گلبرگ ها جمع می کرد.باید برمی گشتم، باید می رفتم؛ اما با اتوبوس نه، می خواستم خودم بروم با خودم!خود خود خودم. نویسنده : فاطمه زهرا خیاممنبع : کیهان بچه ها بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چطور حکمتم به کمال می رسد؟

  • امیرالمومنین امام علی (ع) فرمودند :« بر شهوت ( خواهش نفس) چیره شو، حکمتت به کمال می رسد.» منبع : کانال تلویزیونی سمت خدا, ...ادامه مطلب

  • به دنبال کتاب خودم ( قسمت چهارم)

  • خودم را بر سجاده ای دیدم، روی دریا پهن بود ولی حتی به نمی از آن، تر نشده بود. انگار آن را روی آینه پهن کرده باشند. سجاده مثل بهار سبز بود؛ هفت بندم که روی آن قرار گرفت، صدای اذان از همه جای آب و باد رسید.زود باش!بیا...بیا..بیابشتاب!صدای نسیم بود؟ آب صدایم می زد؟ از درونم بود؟نمی دانم هرکه بود فرمان داد که :« کتاب رو باز کن.» برگ های کتاب ورق خورد، چشمانم به دنبال جمله ها می دوید. همه کلماتش به قلبم سرازیر می شد :فصل اول : آغازی برای همیشهفصل دوم : فرصتی برای بودنفصل سوم : امکانی برای شدن ادامه دارد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به دنبال کتاب خودم ( قسمت سوم)

  • اتوبوس به راهش ادامه داد و دوباره به چراغ قرمز رسیدیم؛ چه چراغ قرمز طولانی ای بود؛ ولی از قیافه کسی برنمی آمد که حوصله اش از این توقف های تکراری سر رفته باشد، نه اینکه سرشون توی کتاب بود، اصلا حساب این چیزها را نمی کردند!؟از شیشه اتوبوس، بیرون را تماشا می کردم و رفت و آمد آدم ها را می پاییدم. چشمم به گل فروشی افتاد که سر چهارراه بساط پهن کرده بود. دخترک شاخه گل کاغذی را توی دستش گرفته بود و به رهگذران تعارف می کرد :« کتاب! بفرما کتاب! کتاب با عطر گل همیشه بهار.»نصفه و نیمه روی یک کتاب را دیدم. برق از چشمانم پرید :« آقا، می خوام پیاده بشم.» از اتوبوس پریدم بیرون :« خدا کنه خودش باشه.» بدو بدو خودم را به او رساندم و نشستم؛ چه عطری!؟ کتاب ها لابه لای گل ها گم بودند. دور هر کدام یک برگ لاله و زنبق بسته شده بود؛ گلبرگ را کنار زدم، خودش بود. با هیجان و یک عالمه ذوق پرسیدم :« چند؟» گفت :« قیمت چه جیزی رو می خوای؟!» « یعنی چه؟! قیمت کتاب چند؟»گفت :« قیمت کاغذهایش، نقل جان درخته. قیمت معنایش، نقد جان نویسنده! اصلا خریداری؟»گفتم :« وسعم به اونچه گفتی نمی رسه.» گفت :« نخواستم، بگیر! در دانایی ات منم شریک!» کتاب را محکم به سینه چسباندم، نگاهی کرد و گفت :« الان خیلی خوشحالی؟!» گفتم :« خیلی وقته به دنبالش می گردم.» جواب داد :« به داشتنش خیلی خوش حال نشو.»گفتم :« دانش اونو می خوام. می خوام به دانایی برسم.» دخترک گفت :« دانایی، اگر قلبت رو به دارایی نرسونه، فایده ای نداره.»گفتم :« چی؟» خنده ای کرد و دستی بر سر گلبرگ ها کشید و گفت :« هیچی، برو به سلامت.»دست به جیب شدم، رشته مرواریدی که همراه داشتم، را بیرون آوردم. مامان بزرگ، خودش آن را با ذکر، نخ کرده بود به او دادم و گفتم :« منم در مهربانی, ...ادامه مطلب

  • به شوق لحظه ظهور

  • دوباره جمعه سر رسید و لحظه های انتظاردعای عهد بر زبان و قلب های بی قراربرای من چه مبهم است کجا می آیی از سفربیا حوالی دلم تو از خودت بده خبرتمام سال مانده ایم به شوق لحظه ی ظهورببین به عشق تو شدم پر از طراوت و غروربدون تو خزان شده تمام باغ انتظار ظهور کن جهان شودبه شوق دیدنت بهار شاعر : مریم زارعیمنبع : کیهان بچه ها بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به دنبال کتاب خودم ( قسمت دوم)

  • جلوتر پیرمردی با آفتاب گیری از غزل، به عصای رستم نشانش، تکیه کرده بود و از پشت عینک ته استکانی اش، داشت « بیدل» می خواند. آن طرف تر، پسرکی بستنی الفبا لیس می زد. وای آدم ها چقدر تماشایی اند.بالاخره اتوبوس رسید، آمدم سوار شوم که پایم آمد روی یک کتاب، پا پس کشیدم، صدای راننده اتوبوس بلند شد :« نگران نباش؛ بیا بالا؛ از رده خارجه. به درد خوندن نمی خوره.» با پا کنارش زدم و بالا آمدم؛ جایی پیدا کردم که بنشینم، صدایی نهیب زد :« نشین جانم! کتاب حرمت داره.» کتابی روی صندلی جا مانده بود، آن را برداشتم و گذاشتم بالای سرم. نشستم و به صندلی تکیه دادم. نگاهم به سقف افتاد. چشمانم شروع کردند به خواندن!« نخیر، اینجا نمیشه بی کار موند!» اتوبوس حرکت کرد. اولین چهارراه، به چراغ قرمز گیر کرد. آدمک چراغ قرمز، داشت آیین نامه رانندگی می خواند! ثانیه شمار چراغ هم تند تند شماره می انداخت و زیرنویس می کرد :« فرصت برای دانا شدن زود از دست می ره.»آمبولانسی رد شد، آژیر می کشید :« دریابید، در یابید.» خط عابر پیاده، مملو از آدم هایی بود که کتاب در دست، داشتد رد می شدند.نخورند زمین! جلوی پایشان رت می بینند؟ حتما می بینند.صدای دست فروشی از پله ها بالا آمد، خیلی زودتر از خودش :« خوراک مغر دارم! شیرینی بیان دارم! داغ و تازه! بدم خدمتتون.تهبه شده از مرغوب ترین اندیشه ها؛افزایش دهنده سطح درک و یرایی؛دارای گواهینامه کارشناسان خبره آگاهی؛بدون کلمات افزودنی،؛بدون سس تمرکز، با تاثیر صدد در صدی؛ تضمینیهمراه با نوشیدنی دانایی،گاز دارم، با طعم شور و شیدایی.»پشت سر هم حرف می زد تبلیغ می کرد که خوراکی هایش را بخرند :« بخورین، بخورانین، فهمیدن رو با هم لذت ببرین.»هنوز حساب مشتری اش را نکرده بود که چراغ سبز شد. فروشنده پا, ...ادامه مطلب

  • به دنبال کتاب خودم

  • این هم از کارت واکسن تنبلی و بی حالی! گواهی عدم اعتیاد به فضای مجازی هم که صادر شده بود. عدم سوء پیشینه از کتابخانه های معتبر را هم که داشتم.آیین نامه قوانین امنیت مطالعاتی، که امتحانش را داده بودم و تعهد به اجرای آن را هم که امضا کردم. بالاخره مجوز ورود به کتابخانه کتاب شهر را گرفتم!خیلی هیجان زده بودم. امیدوار بودم چیزی که مدت ها به دنبالش می گشتم، آن جا بتوانم پیدا کنم. فرصت را نباید از دست می دادم، کوله ام را برداشتم و راه افتادم؛ به ایستگاه اختصاصی کتابخانه رسیدم؛ صف اتوبوس خیلی شلوغ بود. وای چه قدر مسافر!خانم مسنی آخر صف ایستاده بود و کتاب « شازده کوچولو» را می خواند. پشت سرش ایستادم. چشمانم تا سر صف رفت. نوزادی در کالسکه اش خوابیده بود. روزنامه صبح را رویش کشیده بودند دو کتابی با یک جلد مخملی زیر سرش بود، کلمه مک می زد. چه ملچ و ملوچی راه انداخته بود.ادامه دارد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • راه حضور قلب در نماز

  • از علامه طبابایی سوال شد : چگونه در نماز حضور قلب پیدا کنیم؟فرمود : زیاد سخن نگویید. پرگو نباشید.منبع : از مهر افروخته، علی تهرانی، ص 88منبع : کانال تلویزیونی سمت خدا بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ما می آییم

  • همین جمعه که می آید روز قدس است. ما هر ساله این روز را گرامی می داریم و برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین راهپیمایی می کنیم.امام خمینی (ره) رهبر گرانقدر انقلاب اسلامی این روز را انتخاب کردند و ما و همه مسلمانان جهان در این روز مشت محکمی بر دهان دشمنانمان آمریکای جنایت کار و اسراییل غاصب می کوبیم.مسلمانان برخی کشورهای غربی نیز در روز تعطیل خود، به فرمان امام خمینی (ره) لبیک گفته و آنان نیز مانند ما ایرانیان غیور، برای حمایت از مردم مظلوم فلسطین راهپیمایی می کنند.البته مسلمان های مظلوم دیگری همچون : بحرین و هند نیز وجود دارند که ما هم باید از آنها حمایت و با آنان اظهار هم دردی کنیم.خداوندا! مسلمانان را از زیر یوغ ستمگران و یارانشان بیرون آور و آنان را بر دشمنانشان پیروری عطا بفرماالهی آمین بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها