به دنبال کتاب خودم ( قسمت چهارم)

ساخت وبلاگ

خودم را بر سجاده ای دیدم، روی دریا پهن بود ولی حتی به نمی از آن، تر نشده بود. انگار آن را روی آینه پهن کرده باشند. سجاده مثل بهار سبز بود؛ هفت بندم که روی آن قرار گرفت، صدای اذان از همه جای آب و باد رسید.

زود باش!

بیا...بیا..بیا

بشتاب!

صدای نسیم بود؟ آب صدایم می زد؟ از درونم بود؟

نمی دانم هرکه بود فرمان داد که :« کتاب رو باز کن.» برگ های کتاب ورق خورد، چشمانم به دنبال جمله ها می دوید. همه کلماتش به قلبم سرازیر می شد :

فصل اول : آغازی برای همیشه

فصل دوم : فرصتی برای بودن

فصل سوم : امکانی برای شدن ادامه دارد

امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 28 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 18:06