سه دوست قدیمی صمیمی

ساخت وبلاگ

پدر تازه از سر کار برگشته بود و خسته بود. روی مبل نشست و تلویزیون را رو شن کرد. مادر با سینی چای به سالن آمد و گفت :« خسته نباشید عزیزم.»

و کنار پدر نشست. پدر لبخندی زد و گفت :« ممنونم از چایی تون مریم جان.» تلویزیون آرم اخبار را پخش کرد. حواس زهره هم مثل حواس پدر و مادرش جمع اخبار شد. معاون وزیر نیرو گفت :« اگر شهروندان در مصرف آب صرفه جویی نکنند، مجبور به قطع آب می شویم.» زهره گفت :« باز هم خبر تکراری.» مادر گفت :« همیشه برخی مردم رعایت نمی کنند و باعث قطعی برق یا آب میشن.» پدر گفت :« اجزه بدید اخبار رو بشنویم، بعدا تحلیل خبر کنید.»

پس از اخبار، آنها وضو گرفتند و نماز خواندند. مادر گفت :« شام حاضره. بیایید شام.»

      *                                  *                                    *

زهره « وضعیت خصوصی ( استاتوس ) واتس آپش را نگاه کرد. زن عمویش عکسی از آفتابه و بادبزن سبز رنگ فرستاده بود و زیرش نوشته بود « این بزرگواران پس از 30 سال به آغوش ملت برگشتند.» زهره خندید و آن را برای دوست صمیمی اش ارسال کرد.

پدر گفت :« من میرم حموم.» مادر  از توی آشپزخانه گفت :« نرو، الان آب فطع شد.» مادر گفت :« خوب شد شام رو درست کرده بودم.» زهره گفت :« خوب شد که نمازامون رو خوندیم.» پدر شروع کرد به تعریف کردن خاطرات محل کار و دوران خدمتش تا آنها را سرگرم کند تا آب بیاید.

    *                                     *                                  *

زهره از خواب بیدار شد. به ساعت نگاه کرد. موقع نماز صبح بود. بلند شد تا وضو بگیرد. مادر گفت :« من وضو گرفتم، آب قطع شد.» زهره با خود اندیشید « صبر می کنم تا آب بیاید، بعد نماز می خوانم.» دقایق پشت سر هم می دویدند و گویا عجله داشتند. کم کم نگران شد. یک ربع بیشتر به قضا شدن نماز باقی نمانده بود. فکری به ذهنش رسید. بلند شد و مشمای « خاک تیمم » را از زیر تخت بیرون آورد. تیمم کرد و نماز خواند. یک ربع پس از قضا شدن نماز، صدای آب به گوش رسید.

پس از صبحانه، زهره به سراغ واتس آپس رفت و برای زن عمویش نوشت « خاک تیمم نیز  به این بزرگواران اضافه شد.» صدای وزیر نیرو را به یاد آورد

« اگر شهروندان در مصرف آب و برق صرفه جویی نکنند، مجبور به قطع آب و برق می شویم.»

صدای مجری تلویزیون او را به خود آورد :« خواهش می کنم در ساعات پیک از برخی وسایل خانه مثل ماشین لباسشویی  و ماشین ظرف شویی استفاده نکنید.»

زهره به اتاق رفت تا درسش را بخواند. حوصله شنیدن حرف های تکراری مجریان تلویزیزون را نداشت.

امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 14:09