پدر تازه از سر کار برگشته بود و خسته بود. روی مبل نشست و تلویزیون را رو شن کرد. مادر با سینی چای به سالن آمد و گفت :« خسته نباشید عزیزم.»
و کنار پدر نشست. پدر لبخندی زد و گفت :« ممنونم از چایی تون مریم جان.» تلویزیون آرم اخبار را پخش کرد. حواس زهره هم مثل حواس پدر و مادرش جمع اخبار شد. معاون وزیر نیرو گفت :« اگر شهروندان در مصرف آب صرفه جویی نکنند، مجبور به قطع آب می شویم.» زهره گفت :« باز هم خبر تکراری.» مادر گفت :« همیشه برخی مردم رعایت نمی کنند و باعث قطعی برق یا آب میشن.» پدر گفت :« اجزه بدید اخبار رو بشنویم، بعدا تحلیل خبر کنید.»
پس از اخبار، آنها وضو گرفتند و نماز خواندند. مادر گفت :« شام حاضره. بیایید شام.»
* * *
زهره « وضعیت خصوصی ( استاتوس ) واتس آپش را نگاه کرد. زن عمویش عکسی از آفتابه و بادبزن سبز رنگ فرستاده بود و زیرش نوشته بود « این بزرگواران پس از 30 سال به آغوش ملت برگشتند.» زهره خندید و آن را برای دوست صمیمی اش ارسال کرد.
پدر گفت :« من میرم حموم.» مادر از توی آشپزخانه گفت :« نرو، الان آب فطع شد.» مادر گفت :« خوب شد شام رو درست کرده بودم.» زهره گفت :« خوب شد که نمازامون رو خوندیم.» پدر شروع کرد به تعریف کردن خاطرات محل کار و دوران خدمتش تا آنها را سرگرم کند تا آب بیاید.
* * *
زهره از خواب بیدار شد. به ساعت نگاه کرد. موقع نماز صبح بود. بلند شد تا وضو بگیرد. مادر گفت :« من وضو گرفتم، آب قطع شد.» زهره با خود اندیشید « صبر می کنم تا آب بیاید، بعد نماز می خوانم.» دقایق پشت سر هم می دویدند و گویا عجله داشتند. کم کم نگران شد. یک ربع بیشتر به قضا شدن نماز باقی نمانده بود. فکری به ذهنش رسید. بلند شد و مشمای « خاک تیمم » را از زیر تخت بیرون آورد. تیمم کرد و نماز خواند. یک ربع پس از قضا شدن نماز، صدای آب به گوش رسید.
پس از صبحانه، زهره به سراغ واتس آپس رفت و برای زن عمویش نوشت « خاک تیمم نیز به این بزرگواران اضافه شد.» صدای وزیر نیرو را به یاد آورد
« اگر شهروندان در مصرف آب و برق صرفه جویی نکنند، مجبور به قطع آب و برق می شویم.»
صدای مجری تلویزیون او را به خود آورد :« خواهش می کنم در ساعات پیک از برخی وسایل خانه مثل ماشین لباسشویی و ماشین ظرف شویی استفاده نکنید.»
زهره به اتاق رفت تا درسش را بخواند. حوصله شنیدن حرف های تکراری مجریان تلویزیزون را نداشت.
امیدوار...برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 135