عسلی برای حکیم ( قسمت دوم)

ساخت وبلاگ

چند دقیقه بعد، حکیم و آقا مراد، سر سفره ی عباس آقا نشسته بودند. عباس آقا داشت تلاش می کرد به یاد آقا مراد بیاورد که با پدرش دوست بوده است و آقا مراد را در کودکی دیده است. اما آقا مراد چیزی به خاطر نمی آورد. حکیم گفت :« حالا این حرف ها مال بعد. جای زخم پایت چطور است؟»

عباس آقا قدری جا به جا شد و گفت :« خدا را شکر. دکتر گفته چون جای زخم داس است، طول می کشد که خوب شود.» حکیم گفت :« اتفاقا دوای دردت دست آقا مراد است. عسل های آقا مراد شفای خیلی از دردهاست.» آقا مراد باز هم با غریبی گفت :« قابل ندارد. از آب گذشته است.» نادر سینی غذا را آورد.

بعد از ناهار، حکیم مقداری عسل بر زخم عباس آقا مالید و آن را دوباره بست. بعد رو کرد به آقا مراد و گفت :« خب! بلند شو، برویم تعریف کن، ببینم کار و بارت چطور است؟ دنبال آقا نبات برای چی آمده ای؟»

در راه، آقا مراد تعریف کرد که وضع کارش بد نیست. اما باید کندو هایش را از باغ آقا مرتضی ببرد.» حکیم گفت :« چرا؟ مشکل چیست؟» آقا مراد گفت :« قرارمان این بود که من کندو هایم را در باغ او بگذارم و در پایان فصل، هرچه عسل برداشت کردیم، ده درصد سهم آقا مرتضی باشد.»

حکیم گفت :« خب؟ حالا قبول ندارد؟» آقا مراد گفت :« قرار قبلی را قبول دارد. اما گفته برای فصل بعد، حاضر نیست این طوری تقسیم شود.» حکیم گفت :« چطوری می خواهد؟» آقا مراد گفت :« او می خواهد نصف عسل ها را بردارد!» حکیم گفت :« مگر او چه خرجی برای این زنبور ها می کند؟» آقا مراد گفت :« خرجی نمی کند، او فقط گل هایش را آب می دهد و نگه داری می کند.» هر فصل هم گل هایش را می چیند و گلاب می گیرد.»

حگیم گفت :« اگر خرجی نمی کند، به نظر من ده درصد خوب است. حالا البته باید حرف آقا مرتضی را هم شنید.» آقا مراد گفت :« حکیم من دیگر وقت و حوصله ی صحبت ندارم. باید کندو ها را جمع کنم و به باغ دیگری ببرم.» یک وقتی دیدید آقا مرتضی گفت کندو ها هم مال من است!» حکیم گفت :« چه حرف ها!از آقا مرتضی بعید است این حرف ها.»

آقا مراد گفت :« خب حق دارد. اگر من کندو هایم را ببرم، او خودش کندو می خرد و می گذارد و همه ی عسل ها هم مال خودش می شود.» حکیم گفت :« آقا مرتضی چنین نقشه ای دارد؟ مگر او زنبور داری بلد است؟ این چه نقشه ای است که کشیده؟ او سال هاست باغ داری و گل داری می کند و زنبور داری یک شغل دیگر است.بلدی می خواهد. من اگر او را ببینم، می گویم از این فکر دست بکشد.» آقا مراد گفت :« عسل ها را می فروشد و برای پسرش زن می گیرد. اصلا زنبور داری را می دهد به پسرش.»

ادامه دارد

چند دقیقه بعد، حکیم و آقا مراد، سر سفره ی عباس آقا نشسته بودند. عباس آقا داشت تلاش می کرد به یاد آقا مراد بیاورد که با پدرش دوست بوده است و آقا مراد را در کودکی دیده است. اما آقا مراد چیزی به خاطر نمی آورد. حکیم گفت :« حالا این حرف ها مال بعد. جای زخم پایت چطور است؟»

عباس آقا قدری جا به جا شد و گفت :« خدا را شکر. دکتر گفته چون جای زخم داس است، طول می کشد که خوب شود.» حکیم گفت :« اتفاقا دوای دردت دست آقا مراد است. عسل های آقا مراد شفای خیلی از دردهاست.» آقا مراد باز هم با غریبی گفت :« قابل ندارد. از آب گذشته است.» نادر سینی غذا را آورد.

بعد از ناهار، حکیم مقداری عسل بر زخم عباس آقا مالید و آن را دوباره بست. بعد رو کرد به آقا مراد و گفت :« خب! بلند شو، برویم تعریف کن، ببینم کار و بارت چطور است؟ دنبال آقا نبات برای چی آمده ای؟»

در راه، آقا مراد تعریف کرد که وضع کارش بد نیست. اما باید کندو هایش را از باغ آقا مرتضی ببرد.» حکیم گفت :« چرا؟ مشکل چیست؟» آقا مراد گفت :« قرارمان این بود که من کندو هایم را در باغ او بگذارم و در پایان فصل، هرچه عسل برداشت کردیم، ده درصد سهم آقا مرتضی باشد.»

حکیم گفت :« خب؟ حالا قبول ندارد؟» آقا مراد گفت :« قرار قبلی را قبول دارد. اما گفته برای فصل بعد، حاضر نیست این طوری تقسیم شود.» حکیم گفت :« چطوری می خواهد؟» آقا مراد گفت :« او می خواهد نصف عسل ها را بردارد!» حکیم گفت :« مگر او چه خرجی برای این زنبور ها می کند؟» آقا مراد گفت :« خرجی نمی کند، او فقط گل هایش را آب می دهد و نگه داری می کند.» هر فصلهم گل هایش را می چیند و گلاب می گیرد.»

حگیم گفت :« اگر خرجی نمی کند، به نظر من ده درصد خوب است.» حالا البته باید حرف آقا مرتضی را هم شنید.» آقا مراد گفت :« حکیممن دیگر وقت و حوصله ی صحبت ندارم. باید کندو ها را جمع کنم و به باغ دیگری ببرم.» یک وقتی دیدید آقا مرتضی گفت مندو ها هم مال من است!» حکیم گفت :« چه حرف ها!از آقا مرتضی بعید است این حرف ها.»

آقا مراد گفت :« خب حق دارد. اگر من کندو هایم را ببرم، او خودش کندو می خرد و می گذارد و همه ی عسل ها هم مال خودش می شود.» حکیم گفت :« آقا مرتضی چنین نقشه ای دارد؟ مگر او زنبور داری بلد است؟ این چه نقشه ای است که کشیده؟ او سال هاست باغ داری و گل داری می کند و زنبور داری یک شغل دیگر است.بلدی می خواهد. من اگر او را ببینم، می گویم از این فکر دست بکشد.» آقا مراد گفت :« عسل ها را می فروشد و برای پسرش زن می گیرد. اصلا زنبور داری را می دهد به پسرش.»

ادامه دارد

امیدوار...
ما را در سایت امیدوار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 98 تاريخ : جمعه 26 اسفند 1401 ساعت: 22:03