مدتی قبل تعدادی از فامیلمان را دیدیم. همگی سرحال و قبراق بودند. روزی یکی از آنها به خانه آمد، از یکی از پله ها بالا رفت و ناگهان افتاد زمین و سرش خورد به دیوار. آمبولانس آمد و خودش توی آمبولانس رفت، اما دو روز بعد فوت کرد.
یاد حرف دوستم افتادم.
مدتی وقتی می خواستم از خانه بیرون بروم، اشهدم را می گفتم.
امیدوار...برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 199