ناهار خونه پدرش بودیم. همه دور سفره نشسته بودند و مشغول غذاخوردن.
رفتم تا از آشپزخانه چیزی بیاورم، چند دقیقه طول کشید. تا برگشتم نگاه کردم دیدم آقا مهدی دست به غذا نزده تا من برگردم و با هم شروع کنیم.
اینقدر کارش برام زیبا بود که تا حالا توی ذهنم مونده
راوی : همسر شهید مهدی زین الدین
منبع : کانال روایت شهدا
امیدوار...برچسب : نویسنده : bordbar2a بازدید : 37